بسمه تعالی
نماز ، پر کشیدن به سوی خدا
هنوز نفس کشیدن دلتان را احساس می کنید؟ هنوز گردش خدا را دور میدان قلبتان می فهمید؟و آیا هنوز به یاد او نماز می خوانید؟وای بر آن روز که دل هایمان به ملکوت اعلی بپیوندد و جسم سنگمان روی خود غفلت را حک کند. یادمان هست روزی که به دنیا آمدیم توی گوش مان آواز طنین انداز خدا را خواندند. یاد آن بشتابید به سوی نماز پا بر جاست؟ نماز یعنی خدایی هست که هرچه برایش غم هایت را بنوازی نوازشت می کند.
نماز وصیتی است به زمین و آب وچادر نمازم روز زمانی که مردم شاهدم باشند.نماز دنیایی دارد که هر جسم بی روحی را به نقطه ای می کشاند و به آن دل می بخشد.
خدایا خودت می دانی چه آفریده ای، به همان آفریده ات قسم خالق نمازم باش مَشَوقم باش تا آخرین نمازم مصادف با آخرین روز زندگی ام باشد. خدا یا هر گاه صدای آوازت را شنیدم به سراغم بیا تا قلبم را به سوی کویت ،قربانی کنم.کاش روزی با اشک هایمان نماز بخوانیم،کاش روزی با دل هایمان نماز بخوانیم و کاش روزی با عقل هایمان نماز بخوانیم.
خداوندا آغوشت را با ز کن که به دیدار تو آمده ام، به طواف صبر بی پایانت آمده ام، به دیدار خدایی آمده ام که در هر سنی باشی، دوباره شکوفه ات کند. خدایا به قلبم بیاموز که برای نماز خواندن تمنا کند، به ندایت بیاموز که گوش های من ضعیف اند، بلند تر بگوید.
در روز سه بار نماز می خوانم، تا بگویم انسان هیچ گاه، هیچ گاه و هیچ گاه غریب نیست،فقط کافی است، دست هایش را باز کند، آنگاه دستان خدا را لمس می کند،ندایی بدهد، نجوای خدا در دلش نقش می بندد.
شاید دلیل سجده ی فرشتگان بر مخلوق خدا این بود که توان نقاشی کردن دل انسان را نداشته اند. من هم به سجده ی خدایی درمی آیم که توان دیدنش را ندارم . نماز،شیوا ترین گفتار است برای بیان این که،خداوندا شما نور چشمی ما هستید.چشم ها یمان را کور نکنید.
تا کنون دلتان هوس پرواز کرده است؟دست های تان از خود بی خود شده؟این است حال خدایی،شاید در این حال خدا در کنارتان نشسته باشد واشک هایتان را پاک می کند.خدایا به هر زبانی که بگویم می فهمی فقط یادت باشد که هنوز بنده ی تو هستم.
تا به حال نماز خواندن گل را دیده اید!؟او خدا را می بیند چون به هر جهت که دوست دارد، نماز می خواند.خدا به صدای او گوش می دهد. آرزویش را می شنود. شاید آرزوی گل این باشد که در پا ئیز بمیرد،تا لذت دوباره متولد شدن در بهار را بچشد.
هرچه آفریده ای تو را عبادت می کند. فقط انسان است که گاهی خدا را فراموش می کند.ممکن است از یادش رفته باشد که خدا فراموشش نکرده است.شاید نماز اولین باربا طبش قلب خدا متولد شد که انسان را تنها دید.
من به دلم اعتقاد دارم، به لرزش صدایم در نماز اعتماد دارم وایمان دارم که تو هستی. من به خدا امید دارم و می دانم انسان های نا امید زندگی را مرگ ،تلاش را صبر و خدا را ناشنوا می دانند .
پر پر خدا پر. جمله ای که شاید خطا کاران را خطاکار کرد. خدایا به سوی نمازت پر پر می زنم ،بال هایم رادر این سفر باز نگه دار که باد در این آسمان باد از طوفان هولناک تراست. فقط سایه ات بالای سرم باشد،تا انتهای نمازم با تو هستم. نماز رازی است که کلید فاش شدنش به دست آب است ،به دست چادر نماز است،به دست مهر است. وای بر آن روز که بر دل هایمان مهر بزنند.
مادرم هیچ گاه درهنگام نماز چراغ را روشن نمی کند. نماز خودش چلچراغی است که سیاه ترین دل دنیا را نیز روشن می کند .
ماه برای همه می تابد چه خطا کار و چه درست کار. درست کاران زیبا ایش را می بینند و خطا کاران لکه هایش را.ای ماه خوش به حالت که انسان نیستی. همه ی انسان ها آرزو دارند، یک شب در آسمان باشند.
شیطان در آغاز یک وسوسه بود ،خیلی کوچک ، کم کم رشد یافت. پس گناه انتان را به گردن شیطان نیندازید.
یک گنجشک یک بار در زندگی، فرصت زندگی کردن یافت و مرد. شاید گنجشک زندگی را مرگ می دانست ولی انسان زندگی را ساعاتی می داند که گاه به دقیقه تبدیل شدنشان افسوس است. خدایا دلواپسم نباش، فردا دوباره به دیدارت می آیم ،سه بار، قول می دهم.
کاش انسان ها خدا را از یاد نمی بردند.البته،کدام انسان؟ انسانی که فقط زمانی به یاد خدا می افتند که مریض شان در بیمارستان احتیاج به خدا دارد .انسانی که به خیال خود،خدا فقط در مسجد است.
یک مرد وقتی دستان چرکیده اش را رو به خدا باز می کند،خدا بدش نمی آید. یک زن وقتی با چادر کهنه اش،نماز می خواند. خدا بدش نمی آید. یک کودک وقتی با جملات نا درست نماز می خواند خدا بازهم بدش نمی آید.خدا به بد دیدن عادت ندارد. لطفا خدا را در ذهن تان خط خطی نکنید.
نوشته ای از هاجر شفیع زاده
حالا انسان کجاست؟
غنچه ای در هوس دیدن ،ما گل می شود. همه زیبا بودنش را جشن می گیرند.ناگهان دستی می آید و...
توخودت زیبایی بگذار تا گل چندی در هوس زیبایی تو حیات را تجربه کند.
حالا انسان کجاست؟
آب ازسر کوه به امید دیدن روی زیبا سفر جریان را آغاز می کند. روی زیبا آمد... هنوز آب از تماشای او سیر نشده. روی در سیاهی گم می شود. آب دیگر کور شده واین آخرین چهره از انسان ها در خاطراو است.
حالا انسان کجاست؟
درختی در گوشه ای نفس نذر کرده است.یکی از ناکجا ها می آید و ... همه می گویند ،تبر بی انصاف است.
باید همه مواظب باشیم.شاید روزی نفرین طبیعت گردن مان را بگیرد و آن وقت همه از طبیت التماس کنیم تا طلسم خود را بشکند.
نوشته ای از هاجر شفیع زاده
عکس ماه در آب هست،درختان هستند،عکس او هم در آب هست.
- دیگر چه می خواخی ببینی؟
- گل شکل گل را.
فردا می شود و من با گلی می آیم.
او می گوید:
- تو اینجا چه کار داری؟
- آمده ام تا تو بتوانی عکس گل را در آب ببینی.
- تو چه دوست داری در آب ببینی؟
- خدا دوست دارم عکس خدا را در آب ببینم.
- تو خدا را نمی بینی؟ تو کور هستی؟
- نه من کور نیستم.
- چرا... تو کور هستی.
- نه، من می بینم.
- پس چرا نمی توانی خدا را ببینی؟خدا همه جا هست ... فقط، کمی بی رنگ.
- بی رنگ؟
- آری کمی بی رنگ. قلبت چرا آنقدر سیاه شده؟
- فلبم؟ نمی دانم.
- قلب تو سیاه است ، خدا هم بی رنگ. خب معلوم است که نمی توانی خدا را ببینی؟
او می رود و من با قلبی سیاه و چشمانی کور همان جا می نشینم.
واقعا، چرا قلب من سیاه شده؟
نوشته ای از هاجر شفیع زاده