سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرکس در دلش، دانه خردلی از تعصّب باشد، خداوند او را روز قیامت با اعراب جاهلی برانگیزد [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

هاجر

 
 
قلب سیاه،چشمانی کور(سه شنبه 89 اسفند 10 ساعت 2:2 عصر )

عکس ماه در آب هست،درختان هستند،عکس او هم در آب هست.

- دیگر چه می خواخی ببینی؟

- گل شکل گل را.

فردا می شود و من با گلی می آیم.

او می گوید:

- تو اینجا چه کار داری؟

- آمده ام تا تو بتوانی عکس گل را در آب ببینی.

- تو چه دوست داری در آب ببینی؟

- خدا دوست دارم عکس خدا را در آب ببینم.

- تو خدا را نمی بینی؟ تو کور هستی؟

- نه من کور نیستم.

- چرا... تو کور هستی.

- نه، من می بینم.

- پس چرا نمی توانی خدا را ببینی؟خدا همه جا هست ... فقط، کمی بی رنگ.

- بی رنگ؟

- آری کمی بی رنگ. قلبت چرا آنقدر سیاه شده؟

- فلبم؟ نمی دانم.

- قلب تو سیاه است ، خدا هم بی رنگ. خب معلوم است که نمی توانی خدا را ببینی؟

       او می رود و من با قلبی سیاه و چشمانی کور همان جا می نشینم.

 

                                                   واقعا، چرا قلب من سیاه شده؟    

 نوشته ای از هاجر شفیع زاده

 

 

 

 

 







بازدیدهای امروز: 8  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 7920  بازدید


» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «