حالا انسان کجاست؟
غنچه ای در هوس دیدن ،ما گل می شود. همه زیبا بودنش را جشن می گیرند.ناگهان دستی می آید و...
توخودت زیبایی بگذار تا گل چندی در هوس زیبایی تو حیات را تجربه کند.
حالا انسان کجاست؟
آب ازسر کوه به امید دیدن روی زیبا سفر جریان را آغاز می کند. روی زیبا آمد... هنوز آب از تماشای او سیر نشده. روی در سیاهی گم می شود. آب دیگر کور شده واین آخرین چهره از انسان ها در خاطراو است.
حالا انسان کجاست؟
درختی در گوشه ای نفس نذر کرده است.یکی از ناکجا ها می آید و ... همه می گویند ،تبر بی انصاف است.
باید همه مواظب باشیم.شاید روزی نفرین طبیعت گردن مان را بگیرد و آن وقت همه از طبیت التماس کنیم تا طلسم خود را بشکند.
نوشته ای از هاجر شفیع زاده